پنج چیز است که نمیتوان آنها را باز گرداند
سنگ پس از پرتاب کردن
حرف پس از گفتن
موقعیت پس از پایان یافتن
زمان پس از گذشتن
دل پس از شکستن
..............................
عارف معروفی به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت
مردی که آنجا بود عابد را شناخت به نانوا گفت این مرد را میشناسی ؟؟؟
گفت : نه
گفت : فلان عابد بود
نانوا گفت : من از مریدان اویم ، دوید دنبالش و گفت میخواهم شاگرد شما باشم عابد قبول نکرد
نانوا گفت : اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام میدهم
عابد قبول کرد
وقتی همه شام خوردند نانوا گفت :
سرورم دوزخ یعنی چه ؟؟؟
عابد گفت : دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی
ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی ...